shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
shahname picture
قائم مقام فراهانی

قائم مقام فراهانی

سید ابوالقاسم قائم مقام (زاده ۱۱۵۸ خورشیدی در مهرآباد اراک - درگذشته ۱۲۱۴ خورشیدی در تهران) مشهور به قائم مقام فراهانی صدر اعظم ایران، سیاستمدار، ادیب، شخصیت برجسته و تأثیرگذار ایران زمین در عرصهٔ حکومت و سیاست و نیز ادب و هنر نیمهٔ اول قرن سیزدهم هجری بود. وی در زمان فتحعلیشاه در دستگاه ولیعهد او عباس میرزا صاحب مقام وزارت نایب السلطنه بود و در وقایع جنگ ایران و روس نقش ایفا کرد. پس از درگذشت فتحعلیشاه وی با زمینه‌چینی پادشاهی محمدشاه، در دولت او به صدارت رسید. در نهایت سختگیری‌های وی در رابطه با انگلستان که به دنبال ایجاد تجارتخانه و گرفتن امتیاز از دولت ایران بود، باعث دشمنی آنها با وی گردید و در نهایت به تحریک سفارت انگلیس و توطئهٔ درباریانی که با وی دشمن بودند شاه به وی بدگمان شد و در سال دوم سلطنت خود دستور داد او را در باغ نگارستان، محل ییلاقی خانوادهٔ سلطنتی، زندانی و پس از چند روز خفه کردند. قائم مقام نثر فارسی را که در آن زمان پر از مبالغه و تملق و عبارت‌پردازی‌های عربیِ مسجع، پیچیده و دور از ذهن بود و روز به روز در فرمان‌ها و مراسلات رو به انحطاط می‌رفت به نثر فصیح و روان برگردانید و پس از او بسیاری از منشیان دوره قاجار از سبک او پیروی کردند و به روش او به نگارش پرداختند. او در شعر نیز استعداد شگفت‌آور داشت اما اثر جاویدانش «منشآت» اوست. قائم مقام فراهانی همچنین از خوشنویسان صاحب‌نام و تأثیرگذاران در روند خط فارسی است. او در خط شکسته نستعلیق که در آن زمان به مانند نثر فارسی پیچیده و در هم بود به شیوهٔ خود اصلاحاتی کرد که دیگران از وی پیروی کردند. گر چه اهمیت کار خوشنویسی او به حد استادان طراز اول این هنر نیست اما کار او از این نظر مهم است که اصول خط شکسته را به نستعلیق نزدیکتر کرد و با ابداع اصولی جدید خدمتی شایسته به خط‌نویسی امروزی ایرانیان کرد.

تولد:مهرآباد اراک

تاریخ تولد:1193

وفات:نامشخص

تاریخ وفات:1251

این طارم فرخنده که پیداست زبیدا

بالاتر و والاتر از این گنبد خضرا

گر خود زمی است از چه فلک دارد در زیر

ور خود فلک است از چه زمین دارد بالا؟

چرخی است که سیرش همه بر ماه زماهی

سیلی است که موجش همه، برابر ز دریا

سیلی که سپارد به فلک پیکر خورشید

سیری که نگارد به زمین زهره زهرا

آید همه زان اختر رخشنده سیار

زاید همه زین گوهر ارزنده یک تا

مه آرد و اختر چو کند میل به هر سو

زر بارد و زیور چو کشد خیل به هر جا

خورشید جهان گردد ازو تیره و پنهان

خورشید شهان آید ازو روشن و پیدا

اندر دل این گرد بر افروزد گوئی

نوری که فروزان شده بر سینه سینا

من خود به عیان بینم امروز درین دشت

رازی که شنیدم به خبر از شب اسرا

یا موکب مسعود ولی عهد درین روز

بر خرگه عالی رسد از درگه اعلا

باز آمده با کام دل از کعبه مقصود

چون خواجه جن و بشر از مسجد اقصا

زان دشت همه اسب و سوارست سراسر

زان شهر همه نقش و نگارست سراپا

دشت از تک اسبان و سواران دلاور

شهر از قد رعنای جوانان دلارا

خلدی است بیاراسته در ساحت گیتی

چرخی است به پا خاسته از مرکز غبرا

افروخته زین چرخ بسی زهره و پروین

افراخته زان خلد بسی سدره و طوبی

هر سو نگری ماهی آراسته برزین

هر جا گذری سروی پیراسته بر پا

گل روید و سرو امروز در کوچه و برزن

مه پوید و مهر امروز بر پشته و صحرا

مهر و مه و پروین همه در جوشن فولاد

سرو و گل و نسرین همه در جامه دیبا

دیبا همه زیباتر از استبرق جنت

جوشن همه روشن تر از آئینه بیضا

یک قوم گزیده سرانگشت تحیر

یک قوم گزیده لب دیوار تماشا

یک قوم همی آمده از دشت به خرگاه

یک قوم همی آمده از شهر به صحرا

با بخت همی گفتم: کای روسیه آخر

تا کی ز تو باشم من درمانده و دروا

من از تو، به رنج اندر و در صومعه زاهد

امروز به رقص اندر و در مدرسه ملا

گفت: این گنه از تست که گویند ترا نیست

در گفت بد از عرض خود اندیشه و پروا

گفتم: به ملک، گفتند گفت:آری و گفتم:

آوخ که شدم کشته به کام دل اعدا

گفت: از چه هراسی که شه عادل هرگز

بی حجت قاطع نکشد تیغ، بیاسا

گفتم: نه هراسم ز کس الا تو و گرنه

نطق من و تقریر هجاکو، کی، حاشا

گفت: ازمن اگر بیم همی داری بگریز

گفتم: به کجا؟گفت: به خاک در، دارا

عباس شه آن خسرو فرخنده کز آغاز

هم یاور دین آمده، هم داور دنیا

آنک از اثر تربیتش خیزد و ریزد

از ابر نم، از لجه یم، لولو لالا

وان کز نظر مکرمتش آید و زاید

از رز عنب، از آب عنب نشاه صهبا

هر جا ز حدیثش سخنی افتد خیزد

از خاک نی ، از نی، شکر ، از شکر، حلوا

گر پرتو لطفش نبود بار ور آید

کی شاخ به گل، تاک به مل، خار به خرما؟

ور قوت حکمش نبود جلوه گر آید

کی آینه صافی از صخره صما