روزگار است این که گه عزّت دهد گه خوار دارد
چرخِ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
مهر اگر آرد بسی بیجا و بیهنگام آرد
قهر اگر دارد بسی ناساز و ناهنجار دارد
گه به خود چون زرقکیشان تهمت اسلام بندد
گه چو رُهبان و کشیشان جانبِ کفّار دارد
گه نظر با پلکنیک و با کپیتان و افیسر
گاه با سرهنگ و با سرتیپ و با سردار دارد
لشکری را گه به کام گرگ مردمخوار خواهد
کشوری را گه به دست مرد مردمدار دارد
گه به تبریز از پطربورغ اسپهی غَلّاب راند
گه به تفلیس از خراسان لشکری جرّار دارد
گه بلوری چند از آن جا بر سفاین حمل بندد
گه کروری چند از این جا بر هیونان بار دارد
هرچه زین اطوار دارد عاقبت چون نیک بینی
بر مراد چاکران خسرو قاجار دارد