بیا و راحت جان من ای غلام بیار
منم غلام تو برخیز و یک دو جام بیار
از آن مولد هر خیر و شر به فتوی عقل
صلاح خاص بخواه و فساد عام بیار
ریا و زهد چو ناموس دین به باد بداد
ز جام می مدد از بهر انتقام بیار
سپیده دم چو جهان وارهد زظلمت شب
تو روز روشن در پرده ظلام بیار
گلاب و شانه و آئینه خواه از رخ و زلف
بیاض صبح نهان در سواد شام بیار
وز آن دو سنبل پرتاب عنبرین هر دم
هزار مرغ دل اندر شکنج دام بیار
قبا بپوش و کله برنه و کمر بربند
سنان بخواه و کمان زه کن و حسام بیار
یکی تکاور تازی نژاد برق نهاد
سبک گزین کن و زین بند و در لگام بیار
پی پذیره شدن با هزار شوق و شتاب
مرآن تکاور در پویه و خرام بیار
برای لاشه من نیز چارپائی چست
خموش و بار کش وراهوارورام بیار
به شهر تبریز آمد شه از حدود عراق
بیار باده و با جهد و اهتمام بیار
کلاه و موزه و دستار بنده را هم نیز
چنان که رسم بود در صف سلام بیار
وزان سپس من و احزاب و همرهان مرا
در آن مواکب اقبال و احتشام بیار
وز آن غبار که خیزد ز نعل مرکب شاه
ضیای دیده این عبد مستهام بیار
مرا که حرمت دیرین به باد دادم باز
ازین پذیره شدن عز و احترام بیار
و گر نثاری باید دلی که پیش تو بود
اگر نه بخشی باری به وجه وام بیار
اگر قبول نیفتد بیا و خانه طبع
بروب و هر چه به جا مانده بالتمام بیار
جهان جهان گهر از حکمت و کمال ببر
طبق طبق شکر از منطق و کلام بیار
به خاک درگه شاه جهان محمدشاه
یکی عریضه ازین کمترین غلام بیار
که ای پناه جهان و جهانیان آخر
ترحمی به فقیران مستهام بیار
کمال عجز من اندر نظر میار ولی
جلال جد من آن سیدانام بیار
تفقدی به سزا بر قبیله ای که بود
زنسل طاهر پیغمبر و امام بیار
حقوق خدمت جد و پدر، بجد و پدر
به یاد خویشتن ای شاه شادکام بیار
ترا که گفت که بدنام زن بمزدی را
امیر و حاکم مردان نیک نام بیار؟
وزان سبب همه املاک بنده را یک جا
برون ز قاعده رونق و نظام بیار
بیا ز ملک حلال من آن ستمگر را
که باد نعمت شاهان بدو حرام بیار
و گر نیاری باری مگو ثنائی را
که این مقوله سخن را به اختتام بیار