گر سرو به بیند قدرعنای فرامرز
از پا فتد و بوسه زند پای فرامرز
نه سرو بود در همه تبریز و نه شمشاد
از شرم قد و قامت زیبای فرامرز
این جای به خلخ کند آن جای به نوشاد
کان جا نبود هم سر و هم تای فرامرز
با سرو سهی باد صبا وقت سحر گفت:
کای بنده بالای دلارای فرامرز
از باغ ولی عهد برون از چه شدی؟ گفت:
یا جای من است این جا یا جای فرامرز
ظلم است اگر هم چو منی جلوه گر آید
آن جا که بود جلوه گری های فرامرز
در محفل دارا چو به رقص آید، آید
رقاصه گردون به تماشای فرامرز
ور چرخ زند قطره سیماب بود لیک
سیماب که دیده است به سیمای فرامرز؟
دردا که بدین سان که بود دام دل و دین
پیچ و خم زلفین سمن سای فرامرز
ترسم که زکف سبحه نهد زاهد بی خیر
در سلسله زلف چلیپای فرامرز
اما نه که آن کور دل از غایت امساک
هرگز ندهد دل به تماشای فرامرز
او هم چو مگس عاشق حلوا بود اما
حلوای شب جمعه، نه حلوای فرامرز
قارون شود ارصوفی و گیرد ره بازار
پشمینه خرد باز نه دیبای فرامرز
خرما نبود مفت که بی چاره نه ناچار
خاید به عوض هسته خرمای فرامرز
با ساده رخان ساده دلی را چه اگر نیست
بر خاطرشان نقش تولای فرامرز
ای باد صبا جز تو کسی کو که رساند
این عرضه به خاک در دارای فرامرز؟
کای شاه جهان گرگ که در کسوت میش است
دزدی که بود خازن کالای فرامرز
بر لب سخن از جام می کوثر و در دل
دارد هوس جرعه صهبای فرامرز
احمق بود اما نه بدین مرتبه کآخر
عقبی بنهد در سر دنیای فرامرز
آخر نه مگر هر شبه در زیر توان خفت
روز ار نه توان رفت ببالای فرامرز
زین غم نخورم لیک که با این همه اخلاص
حاشا که دهد دل به تمنای فرامرز
خود باغ جنان شاه جهان راست که بیند
هر شام و سحری روی دلارای فرامرز
گر شه چو سکندر طلبد چشمه حیوان
گو می طلب از موی سمن سای فرامرز
گل یک دو سه روزی که به باغ آید در باغ
زیباست، نه هم چون رخ زیبای فرامرز