ای بدیع آهستهتر رو، بس بدیع است این که تو،
شعر چون من شاعری را شاهد خود میکنی
من چنان گویم که: حرف زشت را زیبا کنم
تو چنان گویی که: لفظ خوب را بد میکنی
گر، به صد لفظ اندرون یک حرف من باشد خطا
تو، به یک لفظ اندرون، خبط و خطا صد میکنی
ورچه ناید در عدد خبط و خطاهای تو، لیک
سبحه صد دانه را بردار اگر عد میکنی
جرم باران چیست؟ هرجا خود تو از نابخردی،
زشت را گرد آوری، مقبول را رد میکنی
همچنان کز هرچه در شهنامه گفت استاد طوس
اکتفا بر لفظ جمشید مشدّد میکنی
توبه کن، استغفرالله! کفر محض است این که: تو
ژاژ احمق را قیاس از راز احمد میکنی
خود ترا با راه و بخت دیگران آخر چه کار؟
راه حلق خویش را میکن، اگر سد میکنی
هر خطایی را خطایی فاشتر آری دلیل
راست گویی: دفع فاسد را به افسد میکنی
خود چرا در سلک نظم و قید و زن آری سخن
ظلم محض است این که: مطلق را مقید میکنی
گر گنه کردند ثابت کن، وگرنه بیثبوت،
بیگناهان را چرا حبس موبد میکنی؟
گر ز من پرسی، رها کن این اسیران را ز بند
ور نمیپرسی و ابرام مجدد میکنی،
چون دگر خربندگان از نعل و مقود بازگوی
تو چه حد داری که نعت تاج و مسند میکنی؟
تا کجا جهل مرکب ای بدیع آخر چرا
تو بدین ترکیب بحث از ذات مفرد میکنی؟
در خلاب طبع و حس، وا مانده چون خرد روحل
پس جدل در مبحث عقل مجرد میکنی
مرد دانا را بد آید زین سخنها زینهار
رو، زبان در کام درکش گر خوش آمد میکنی
پند من بپذیر و از نعت بزرگان در گذر
ور، به نپذیری و اصرار موکد میکنی
گر نگویی چون صبا باری چو مجمر گوی اگر
نعت شاهنشاه منصور موید میکنی
ورنه عرض خویش را در حلقه الواط ری
عاقبت چون عرض صدر الدین محمد میکنی