من که پرورده طعم آبم
از چه با تهمت شهد نابم
نقطه ممتنع التقسیمم
مرکز دایره پشقابم
وحدت صرف و ببرهان شهود
رد هر مشرک و هر مرتابم
منم آن دخت که در حجله شاخ
شد فرو چیده به عیش اسبابم
بود در شاخ زمرد مهدم
بود در مهد زبرجد خوابم
دایه صنع همی سود به چهر
گه سفیدابم و گه سرخابم
غافل از گردش چرخ دولاب
که به طهران کشد از دولابم
پس به ناظر دهدم کز تن، پوست،
به در آرد بتر از قصابم
ناظرا کارد به پهلو مزنم
نه توئی رستم و من سهرابم
منم آن زائده خوان وزیر
که کنون مائده اصحابم
دست ها سجده به سویم آرند
به مثال که مگر محرابم