جلایر در سواری اوستاد است
به اسب اندازی از رستم زیاد است
جرید افکن، تقلا زن، سواری است
تفنگ اندازی، و نیزه گذاری است
به پیش روی قیقاج و چپ و راست
زند گوئی به هر جائی دلش خواست
پیاده گشته خفته رو به بالا
به عون حضرت باری تعالی
به چنگی لوله، بر چخماق چنگی
قراول رفته، در پشت تفنگی
تفنگ آورده پهلوی بناگوش
که باشد جانب بالای سر، روش
نشان کرده کلاه یک قراگوز
که پشمش بد بسان پوست مرغوز
حلول اندر نشانه کرده گولی
مثال مذهب شیخ حلولی
سه باج اُقلو گرو از منشی نجد
ببرد و عالمی آورد در وجد
سواری نیزه دار از ایل گوران
ز نزدیکا سلیمان خان نه دوران
به میدان جلایر آمد آن روز
که گردد بر جلایر بل که فیروز
کهر جان هم چو آهو در دو آمد
جریدی ازجلایر پرتو آمد
به گوران خورد و گوران بر زمین خورد
معلق از جرید اولین خورد
کهر جان اسم خاص اسب بنده است
که خود از کُرّگی دل چسب بنده است
یکی اسب و دگر منقار قوشم
که شیهش مثل شهنازست به گوشم
صراحی گردن و خوش چشم و سرسخت
قلم باریک و سم گرد و کفل تخت