جلایر قرض او بی حد و مَرْ شد
ز سرما حالتش از سگ بتر شد
جلایر تا زنخ در زیر قرض است
ز سرما تا سحر هر شب به لرز است
چرا شهزاده از حالش خبر نیست
به فکر کودکان در به در نیست؟
جلایر هرچه گوید راست گوید
تمامی بی کم و بی کاست گوید
جلایرزاده عبد زر خریدی است
که اینجا آمده بهر امیدی است
نه شهزاده به درگاهش طلب کرد
نه او ناخواسته ترک ادب کرد
اگر من پیر هستم او جوان است
سزای خدمت این آستان است
نه نا اصل و نه اوباش است این طفل
نه هر جا آش، فراش است این طفل
چرا باید که در کنجی بیفتد؟
چو گیلانی که از پنجی بیفتد
طمع دارد زلطف شاهزاده
که گردد شفقتش بر وی زیاده
الهی تا جهان پاینده باشد
پس از هر رفتنی آینده باشد
رود ادبار، آید بخت و اقبال
به هر روز و به هر ماه و به هر سال
برای چاکران شاهزاده
که بادا عمر و دولتشان زیاده