یار عزیز و دوست موافق را که قدرش مجهول است و مثلش معدوم، معلوم باد: که این چند سطر از منزل هشتمین خلخال در منتصف شهر حال مسطور میشود و هیچ مطلب و منظور ندارم جز این که بالمره از مصاحبت و مجاورت شما باز نمانم. اگر حضورا نشود بالغیاب، اگر لسانا نشود بالکتاب. مثل صلوه فریضه که اگر قائما متعذر باشد بالقعود و اگر تنطق ممکن نباشد بالاشاره، حسن عمل آن است که بشوق خاطر باشد، نه تکلیف شارع چنان که فرمودند: قره عینی فی الصلوه نه ماها که اگر بکنیم واجبی ازگردن میاندازیم و حال آن که هرگز نمیافتد زود است خواهی دید که این نمازهای دروغی را چه طور گرز آتشین کرده بر سر و مغز قرمساق ها میزنند.
رندانه بیا شو راست هم بی کژ و هم بی کاست
نه هم چو ریاکاران گه راست و گه خم باش
خدا داند که این نمیقه را بشوق خاطر نگاشتم، قشر قاسر نداشتم؛ بل شغل شاغل داشتم. مائه الف او یزیدون.
همین که رضاخانی آمد و همدان میرفت بی خود و بی اختیار از همه باز آمدیم و با تو نشستیم، خوشه ایام بهار امسال که از همین سر چم و زنجان میگذشتیم؛ رو بهمدان میآمدیم امید دیوار بود نوید وصال میرسید، هوای صحبت در سر، شوق فطری در دل.
ریگ آموی و درشتی های آن
زیر پایم پرنیان آید همی
حالا نمیدانم کجا میرویم چه خبر است دنیا چه روش بالاست؟ سر فتنة دارد دگر روزگار؛ عجب ها در این رجب میبینم، شعب ها در شعبان خواهد افتاد وعدت عواد دون ولیک تشعب کاش در طهران بودید.
با که گویم در همه ده زنده کو
سوی آب زندگی پوینده کو
خاک مرده بعالم پاشیده اند شاهت الوجوه و کلت الالسن و عمیت الابصار قرمساق ها مرا کم دید میبینند، خدا را شکر که اگر پیش بین هستم خویش بین نیستم.
مرا پیر دانای مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آن که بر خویش خودبین مباش
دگر آن که بر غیر بدبین مباش
مراد از این غیر بره ها و گوسفندهاست، نه سگ ها و گرگ ها.
فافهم ایدلک الله تعالی والسلام