کتبت ولم یکن کتابی حاکیا عن عذابی و لا قلمی عن المی و لا مداری عن ودادی و لابنانی عن جنانی. ولیس تحضرنی عباره افصح بها عما یعینه قلبی و یحویه صدری، فکیف حیلتی فی شرح حالتی و افصاح مقالتی، اتودع فی الطرس الرقیق ما فی القلب الحریق، ام تدرج نارا من النصب فی بشر من القصب، ام یحکی سواد المداد عن سویداء الفو آد، ام یکتب بالاصابع ما یکتم فی الاضالع کلاو قد کلت الالسن و عیت الخواطر و بلغت القلوب الحناجر عن شرح مارایت من بعدک و حویت فی بعدک و ایم الله انی لم ادر حقیقه حراره الحزن و غزاره المزن حتی حال بینی و بینک البین و شهدت ما شهدت فی القلب و العین؛ فها انا الان متقلب بین طوفان و نیران، جامع بین الماء و النار، واقع علی شفا جرف هار
میان آب و آتش مانده حیران
خیالت کرده در دیده مصور
ز شب یک نیمه، چون فرزند عمران
دگر نیمه ز شب فرزند آزر
تاره یدرکنی الغرق و اخری یهلکنی الحرق و ما اعجب فی هذا الحال الا من بقاء عمری و دوام صبری لانی مع ماتعرف من رقه الصبابه افوق علی صم الصخور فی صلابه لا تمزقنی النار فی تاججه ها و لا البحر فی تموجه کانی عاص خلده ه فی سقر، کلما نفج جلده بدله جلدا آخرا و سمندر تعشق النار و تعیش فی الشرار، او حوت قوتها الملح الاجاج و عیشها فی تراکم الامواج
و قدر زقت جمع الضد من ضعف الجد
و ان کنت ذاجد سعید لعثت فی عیش رغید
اومت بموت قریب و ما کنت کحالتی هذه کل یوم فی کرب شدید، بل کلء آن فی موت جدید انی من الموتی غیر ان لمنطقی حرفا و صوتا اولیس موتا ان اراک مفارقی اولیس موتا
و لعمری انی اری من هجرک مایرویه الناس من طیران الروح و طوفان نوح و لوکان لی صبرا کصبرا ایوب وطاقه کطاقه یعقوب و حلم کحلم ابراهیم و احتمال کاحتمال شعیب، فما اقدر بعد ذالک علی احتمال فقد و صالک و اشتیاق غره جمالک و ان لم اجمع خصایل النبوه فقد جمعت شمایل الفتوه و علیک بالرحم و المروه؛ ارحم علی بروح فیک قد تلفت بعد الفراق فهذا آخرالرمق
مخدوم من: امشب که نمیدانم کدام شب هفته است و چند ساعت از دسته رفته، مجلس انسی آراسته، بل محفل قدسی پیراسته داریم و جمعی از مخادیم و احباب، تشریف شریف دارند که هر چه در دنیا و عقبی مامول دل ها و جان ها است، در فیض خدمت و نیل صحبت ایشان است و بس و در اسباب بسط و صحبت و عیش و عشرت؛ به هیچ وجه نقص و ناتمامی نیست، مگر فرقت ملازمان سامی که گویا مجمع ما، بی مقدم شما سپهری بی فروغ مهر است و جمعی بحضور شمع و گلشنی بی وجود گلبن و عقدی بی رابطه نظم و سلکی بی واسطه عقد و کعبه بی منی و مشعر و جنتی بی تسنیم و کوثر و کفی بالله شهیدا؛ آن چه عرض کرده ام نه اغراق منشیانه است ونه تکلف شاعرانه، نه از قبیل خصوصیت های اهل زمانه و به جان عزیز شما که این بار دوری حضور شما دخلی بهر بار ندارد و تاثیری در دل و جان ناتوان کرده که فوقی بر آن ممکن و مقدور نیست.
مدت ها بود که روز شب و گاه و بی گاه با هم بودیم و بمعاشرت یک دیگر خوئی داشتیم و اکنون که چشم بد روزگار نگذاشت بیک بار ترک عادت و سلب ارادت کردن خیلکی دشوار است و بسیار ناگوار است.
لست اقدر علی کتمان حبی، ولا املک عنان قلبی، یزید فی الحب وجدا علی وجد، و یجزنی القلب فی الغور و النجد و ان امکننی ما امکن القلب من التزام حضرتک و الدوام فی الاتصال بخدمتک لدمت فی العیش و السرور و لا اخشی الموت و النشور و عشت حیا و ریا فی ظلال رافتک من زلال صحبتک و ارجو من عاجل وصلک و ان تمسح بی من صنیع یراعتک ما تشتهی الانفس و تلذ الاعین و ان لاتحر منی بعذر تراکم الشواغل عن نیل صحایف الرسایل کی یرتع ناظری و خاطری بعد ما قاسیتهما و آذیتهما بطول الرمد و فرط الکمد فی جنات ذوات بهجات عقبه الریاض غدقه الحیاض معطره الشمایل، مقطره الخمائل، مغرده الحمائم، مورده النسائم و ارجوالله ربی و ربک ان یجمع بینی و بینک فی اقرب الاوقات علی احسن الاتفاقات و یدیم السرور لی بلقائک صحتک و صحبتک والسلام خیرختام