ماللتراب و رب الارباب.
ای جفای تو ز راحت خوب تر
انتقام تو ز جان محبوب تر
نیش تو این است، نؤشَت چون بود
ذیل عفو جرم پوشت چون بود
شروحی چند که بر حسب فرمایش در طی نگارش آمده بود زیارت شد. آنچه نوشته بودید آفت هوش بود و هر چه فرموده بودید آویزه گوش. خاطر همایون سلطانی مهبط حکمتهای سبحانی است که بنده ناتوان را برحمت بی کران مژدة مرحمت بدهد، لطمه تربیت بزند، زخم و مرهم با هم فرستد و درد و درمان توام. سبقت غضبه رحمه و وسعت کل شیئی نعمه. مهر و قهرش را معنی یکی است و بصورت فرق اندکی. چوب ادیب اگر چه درد آرد، عین درمان است، داروی طبیب اگر چه تلخ باشد نغز و شیرین است.
چه خوش گفت آن مرد داروفروش
شفا بایدت داروی تلخ نوش
این بنده هر چند نادان و ناشناس باشد. چندان ناشکر و ناسپاس نیست که شفا از جفا نداند و کرم از الم نشناسد. کلک الهام سلک شما کار جبرئیل امین داند که هم آیت و عید آرد و هم مژدة امید. لاجرم ظاهر رقومش در هر خط، خطائی از من است و در هر نقطه نکتة ها بر من ولی چون پرتو لحظ از پرده لفظ بچهره معنی افتد هر چه بینی مراحم کریمانه است و مواعظ حکیمانه. ادبنی ربی فاحسن تأدیبی بحمدالله از وصول این نامة وحی و نسخه الهام دلهای خاص و عام بیمن همت خسروی چندان قوی گشت که خرمن دشمن را بیک پر کاه نگیرند و عالمی بدخواه بیک کف خاک در حساب نیاید. نه رنگی از سودا بر صفحه سویدا ماند؛ نه زنگی از وسواس بر آینه حواس. همانا رأی اشرف همایون را با راز عالم بیچون مطابقت بود که تا این معانی نغز بر مجاری لفظ گهربار یار گشت، امداد دور گردون مقوی شد و مسلمین داغستان را دیگر باره مجموع و متفق ساخت که با عزم راسخ در مقابل هجوم روس ثابت و قائم شوند و ناکسی چند از اهل آق قوشه را که هر یک مشتی وجه نقد گرفته جانب کفر رفته بودند بکلی از بیخ و بن برانداخته عبرت دیگران سازند.
یرملوف از این معنی بحسرت مألوف است، و قوم روس بدهشت مانوس، غافل از این که بخت شاهنشاه روی زمین سدهای آهنین در مقابل خصم کشیده است و طرف همت بر حفظ ملک و دین گشاده، بهر سو رو کنند نیز طالع همایون طالع شود و اختر رایت منحوس منکوس گردد.
به کینش اندر بینی عنقا و زحمت و رنج
به مهرش اندر یابی عطا ونعمت و مال
حواله کرد بدیوان مهر و کینش مگر
خدای قسمت آجال و نامة آمال
دیگر در باب مقرب الخاقان میرزا موسی که ضعف نفس و عرض جزئیات و وقوع او را در مواقع معاتبات برد کتاب از این ضعیف محمول داشته اند، بر شماخود که از مطاوی اخبار و سیر آگاه و مستحضرید واضح تر خواهد بود که: نه این بدعت من آوردم بعالم. موسی علی نبیناً و علیه السلام را در قدیم الایام پیوسته رسم و آئین چنین بود که هر وقت از حجت قوم بتنگ می آمد بطرزی بر دامن سو آل چنگ میزد که گاهی برق جلالش میسوخت و گاه پاسخ عنایت میشنید، عالی جاه میرزا موسی نیز اگر در حضرت اعلی عرضی کرده و ضربی خورده، شاید که از انتساب اسمی باشد، نه اکتساب رسمی. بلی، امثال او را از زمره چاکران که بخدمت ثغور مأمورند واجب عینی است که امر جزئی را سخت کلی گرفته هرچه بینند و شنوند بی تأمل در معرض آرند و یک دقیقه مهمل نگذارند، رأی سلطان را سزد که تأیید مهر انور کند. ثوابت و سیار را سخت مختصر گیرد، ولی فرقه بندگان را که بخودی خود مانند چراغ عجایز است، کجا جایز باشد که جرم سها را در نور و بها خرد شمارد، و از برق ضعیفی در جو هوا احتیاط روا ندارد، دریای محیط که بر گرد بسیط است هزاران قلزم و عمان از هر کران بران ریزد که جزر و مدی نخیزد و شور، شیرین نیامیزد؛ بل جمله موج ها این جا ساکن شود و هر چه شور است شیرین گردد و خلاف آبهای خرد و چشمه ساز ضعیف که بفیضی اندک در جوش آیند و بغیضی جزئی خاموشی، گاه تاری و مکدر شوند، گاه صافی و منور.
شاه بحر ژرف جمله آب خورد
جمله را از شاه باید یار برد
والسلام