رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی
رقیمه رسید، عریضه را رساندم، جوابی مبارک دادند تاج تارک خواهید فرمود. حیرتی دارم که قول معروف شما را به نطق مجهول خود چگونه جواب دهم.
اما، نه این بدعت من آوردم بعالم. و ان من شیئی الا یسبح بحمده ولکن لا یفقهون تسبیحهم آلایه
کتاب شما غالبا کلیات نوائی بود و جزئیات هوائی را که مغلوب ساخت. این هنوز از نتیجه سحر است. به فضل الله صبحهای روشن و باغهای گلشن در پیش داریم.
مفسدتهم هباءٍ و افئدتهم هواء، کلیات خاص عقل است، جزئیات کار نفس.
ان النفس لاماره بالسوء الایه، مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد، قامع الراس عجب نفس باطل السحر کین و کبر، هباکن هر هوا، فتورده هر غرور، جامع الخیرات، مانع الشرور.
مشهور شد از رایت او آیت مهدی
منسوخ شد، از هیبت او فتنة دجال
فغلبو هنالک و انقلبوا صاغرین؛ دنیا دار مکافات است. و لکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب. تلافی بقیامت نمیماند. خون پروانه شمع را تا صبح امان نمیدهد. و الولی اولی باخذ الثار و الله عزیز ذوانتقام. محتسب خم شکست و من سر او. کو تا ان شاءالله بشکنیم، زود است که از ملحمه بدامغه خواهد رسید. و نعم ما قال النابغه:
و لاعیب فهیم غیر ان سیوفهم
بهن فلول من قراع الکتائب
تخبرن من ازمان یوم حلیمه
الی الیوم قد جر بن کل التجارب
حقا و بعزه الله تعالی که کلیات نوائی مانند شمس منحصر بفرد است چرا که از اهل این زمان هیچ کس را تا امروز مکنت این نطق و بیان مقدور نشده و این سهل ترین معجز آن کلک و بنان است. بلی بدایع افکار سرکار نیز در یک جابجائی است که دست هیچ آفریده بدان جا نرسد. طور ماوراء الاطوار نه نبوت میتوانم گفتنش نه ساحری ابوالعتاهیه نیز در باب عبدالله بن معن چنین بود. هم چنان که از انوری در هجو غمراد و مولوی در مدح حسام الدین و بروجردی در صحبت کاتب میفرمایند که خاطر ما را باین طرز سخن رانی شما میلی بی نهایت حاصل شده.
زد ناشرحا و تفضیلا
نزدک عزا و تفضیلا
اعجبنی الدهر فی تقلبه
و کل احوال دهر ناعجب
حوض چیست و فراش کیست و پاشویه کجاست.و واگویه کدام. و ما حب الدیار شعفن قلبی واگویه مردمان نغز گفتار را همچنان ادمان لذت دهد که نوشخوار اشتران باربردار را. امان از واگویه، از هر چه بگذری سخن دوست خوشترست؛ خصوصا در قدح دشمنان و مدح دوستان. کاغذ شما کاغذ نبود، جوهری نافذ بود.
لها فی عظام الشار بین دبیب
فتمشت فی مفاصلنا کتمشی البروء فی السقم
جلوه خورشید داروی جمشید را از وقع و نمود انداخت؛ رم کم شد و پنج کنجی گرفت، دیگر مدیره و شمپناس را بذریعه و التماس از تاجر و فاجر نباید خواست سبائی را زیرا عجب که با انبازی شما آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد. هلم الی الخمر الحلال و العذب الزلال. نگارخانة وقایع نگار صفحه نور، لمعه طور، صحیفه قدس، حدیقه خلد، فیها ما تشتهی الانفس و تلذ الاعین، فرمودند ما را با الفاظ و عبارات و الحاظ و اشارات کاری نیست مولع مضامین و معانی هستیم، نه در پی اسجاع و قوافی. حافظا گر معنئی داری بیار. از آن معانی دلجوی خواه، شادی افزای چو جان و چو جوانی غم کاه.
هر مدحتی که گفتی در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قاتل
امیدواریم که تا رسیدن این ذریعه تازههای بی اندازه تحصیل کرده باشند محتاج باعاده اذکار و تکرار اخبار نشوید. لکل جدید لذه. تقویم پاری نیاید بکار. اگر میآمد، کرد دل نمیبرد، قم غم نمیخورد، کار تیلی قد عزلناک فقم نمیگفت چخور سعدی لاحبیب بعدی میگفت دار حدوث است، کار بقدم نباید داشت ارغوانی ابکار کاعب و معصر بکار است احادیث مرویه هر چند جملگی بالاتفاق طاهر و طیبند، اما بعد از نقل و حکایت و سمع و روایت حکم مفترع و ثیب خواهند داشت. خلافاً للخان المحمود. چه بهتر که طیب باشند و ثیب نباشند، کانهن الیاقوت و المرجان لم یطمثهن انس قبلنا و لاجان افدی بها ازجان ثم بمهجتی فاصیر فی کل اللسان فداها. از شما دور بود که در باب دلایل بر بنده بحث کنید. کلم الناس علی قدر عقولهم دلیل و برهان اسباب قیل و قال است. چه ربط بوجد و حال دارد. اختلاف اقوال باختلاف احوال منوط است. حال ها نیز بگردد ز روش گاه بگاه.
لایسعنی ملک مقرب کجا و اشغلینی یا حمیرا، پای استدلالیان چوبین بود. اما حرب ساوه ترک خاص بهرام چوبینه است، سرهای بی تمکین را جز بپای بی تمکین نشاید سپرد، معارضه بمثل را از دست نباید داد، بلدهای راه از رهنمای آگاه بی نیازند، گمراهان محتاج دلیلند و رهبران کمیاب و قلیل. فی العشق تسومنی دلیلاها و جهک اوضح الدلائل تا لله کنت هالکا فی شقوتی لولم ارک. این جا خوابم گرفت، باقی مطلب ماند بچاپار دیگر.
والسلام