برادر جان: فقراتی که در عالم صدق و اخوت از من مشورت کرده، جواب بی پرده خواسته بودند، جوابش این است که عمل دیوان بقول شیخ سعدی مثل سفر دریاست. بیم جان دارد و امید نان.
هو الحب فاسلم بالحشا ما الهوی سهل
فما اختاره مضنی بوله عقل
چون من خود از این کار خونخوار بسیار ضرب خورده و ضرب خورده بسیار دیده ام و از خونخواری این کار ترسیده ام، قبل از آن که شما بر این رأی ثابت و درین حلقه داخل شوید، دخالت شما را فی نفسه بی راه گریز و سپر بلا معتقد نبودم ولکن بعد از آن که در حلقه خودمان داخل و بخدمت دیوان دخیل و بکلی کافی و کفیل شدید؛ این اقاله و انکار و اعاده و استغفار شما را به هیچ وجه موافق صلاح و منتج خیر و فلاح نمیدانم.
نمی بایست از اول آشنائی
چوکردی چیست بی موجب جدائی
تو در آغاز یاری خویش دلیری
ولی بسیار یار زود سیری
ملاها در لباس اهل آخرتند و میرزاها با اساس اهل دنیا، کار شما بالفعل از آن لباس گذاشته است و اگر خدا نکرده با این اساس نگذرد، العیاذ بالله از آنجا رانده و از اینجا مانده خواهید بود. خسر الدنیا والاخره ذلک هوالخسران ان المبین. نه کار آخرت کردی نه دنیا.
هوس ناکی تا کی؟ عبث کاری تا چند؟ مرد مردانه باش، پای دوام و ثبات بیفشار، کار خود را بخدا بینداز، امر عقبی را از راه دنیا بساز. ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه و قنا برحمتک عذاب النار. شما که الحمدلله مثل حاجی ما نیستید که از جمع ضرتان عاجز شوید و پا سوخته عفاریت و عجایز باشید، یا از ناز و خشم و زهر چشمان بترسید و زود از پیش در روید.
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر ه بیرونی بود
به شما چه؟ شما الحمدلله خودی و خودمانی و محرم و درونی هستید، چرا از زیر کار میگریزید؟
دیگر مصلحتی دیگر که از من کرده و مشتبه نبودن جواب را بقید قسم شرط نموده بودید، جوابش این است که اگر واقعا بسخن من بروید حالیا مصلحت وقت در آن میبینم که ملازمان سامی تن بقضا در داده و بند از گلوی همیان گشاده با کمال جلال وارد دارالخلافه شوید و هر که خواهد و هر چه خواهد بدهید. بچه های طهران را خودتان بهتر میشناسید بزر و سیم فرود آوند و لیس هذا اول قاروره کست فی الاسلام. اگر خواهید خست ملائی را در کسوت میرزاتی خرج دهید از پیش نمیرود و کار عیب میکند. با من بحث خواهی کرد که چرا در ترک اقاله چندان اطاله کردم و شما را بعد از وارستگی بر سر کار عاشقی آوردم.
برادر جان من: دوای درد شما امروز منحصر باستفراغ فاقع صفر است و ادرار بیضا و حمرا؛ هر که هست از بالا و پست باین رام خواهد شد و باین دام خواهد آمد.
هر که زر دید سر فرود آرد
ور ترازوی آهنین دوش است
چاپار آخری شما، حالا در اثنای تحریر نوشته رسید. کاغذ او را خواندم این فکری که کرده اید ان شاءالله خیر است. معلوم است حالا بر سر حرف من آمده اید و راه گریز و سپر بلا میخواهید، اگر چنن است آفرین بر شما، بسیار خوب جسته اید، بهتر از این اسبابی برای آنچه میخواهید گیر شما نمیآید؛ آسمان این جامه را بقد او دوخته است. خدا بیامرزد انوری را یک قطعه را خوب گفته است، خانه بی حافظگی خراب شود؛ یادم نیست البته شما در یاد دارید آخر یک بیتش زور است و ان شاءالله از ذهن نامحرمان دور است.
والسلام