خداوندگارا، مرحمت شعارا: چون سابقا مصحوب آدم نواب بهمن میرزا عرض کرده بودم که حضرت ولیعهد روحی فداه خود یا معدودی سوار متعاقب ترکمانان غارتگر تشریف بردند؛ لهذا حامل عریضه را بچاپاری روانه حضور عالی ساخته واجب دانستم که خاطر عالی رااز دو رهگذر آسوده سازم:
اول آن که بحمدالله از اقبال روزافزون شاهنشاهی بخیر و عاقبت و فتح و نصرت برگشتند و یل اسیر اخترمه وافر آوردند سهل است، سردار آنها خان ولی نام که در جنگ نواب شجاع السلطنة و رکن الدوله هر دو بود بدام انتقام افتاد. از قضا همین ترکمانان در همان اوقات رستم خان چوله را اسیر کرده بود و امسال بحسن موقع اسیر همان رستم خان شد. از بس اذیت بخلق خراسان رسانده بود روزیکه موکب والا وارد شد و او را داخل اسراء میآوردند، زن و مرد و صغیر و کبیر از دروازه خیابان سفلی تا میدان ارک همه دور او جمع شده، کم مانده بود که از هجوم عام تلف شود. آن روز مثل عید نوروز بود برای مردم خراسان، و خدا را شکر که ضرب و صدمه معقولی درین ایلغار بآلامان های ترکمان رسید و اسیرهای خوب بدست آمد که هر چه هیمه کش و شترچران و کاروانی برده باشند ان شاءالله تعالی بدست میآید. حضرت ولیعهد روحی فداه هر یک از ملتزمین رکاب را که جزئی جلادت کرده بود بعد از مراجعت نوازش و ریزش کلی فرمودند حتی بامثال تقی گرگ که پوشاکش از پوست سگ پیس بتر بود قباهای زری اعلی و شال های کشمیری ممتاز و جبه های ماهوت زنجیره دار دادند. از پول و غله هم در این قحطی و نابودی هر طور بود مضایقه نشد.
ثانی آن که: اگر چه با آن همه اصرار و ابرام کمترین، یک تومان از طلب چند ساله سپاه بسطام و یک نفر از سواره و سپاه دارالمرز و سمنان نرساندید که از کار اینجا اطمینانی بهم رس و مثل شرفیابی چارمحال ورسیدن خبر بافق از دنبال نشود، اما فضل خداوند تعالی و بخت شاهنشاه روح العالمین فداه امداد کرد و همین ضرب که بآلامان ها رسید حساب خود را کردند و افاقه کامل حاصل شد. کمترین بسیار سعی کردم که خود تشریف نبرند والی خراسان را مأمور فرمایند اول بول فرمودند بعد نمیدانم چطور شد که خود هم با والی تشریف بدند باین سبب قدری تفاوت درین هنگام که خودعازمند و والی متوقف، بهم خواهد رسید، البته بندگان عالی تا حال امدادی مأمور داشته اید، همین که امداد برسد ان شاءالله تعالی هیچ عیب و نقص حاصل نمیشود.
کمترین لازم نمیدانم که در باب بسطامی که ساخلوند و سمنانی دامغانی و استرآبادی تجدید عرضی بکنم چرا که اگر عرایض سابقه تاثیر نکرده باشد، این اصرار حالا هم نمیکند. سنی ها همه از سرحد خوارزم و قزاق تا سیحون و پیشاور بخرابی دین و دولت اجماع کرده اند و در این حالت که آوازه مراجعت ولیعهد شایع میشود و قشوت غیرخراسانی این جا کم است، خود بهتر میدانید که امدادی لازم هست یا نه؟
حضرت ولیعهد روحی فداه آنچه مقدورشان بود در استحکام کار اینجا مضایقه نفرمودند؛ صالدات روس وسرباز شقاقی از بی پولی و بی نانی کم مانده بود متفرق شوند. بعد از عید بمشقتی که فوق آن امکان ندارد طوری ساکت کردند و بوعده متقاعد فرمودند اطمینان بهم رسید که ان شاءالله بعد از حرکت موکب والا، تا خبری از سرکار ولیعهد برسد بر سر خدمت خواهند ماند.
قشون خراسانی را هم سرکرده از خود تعیین کردند و قرار ملبوس و چادر و مواجب و سیورسات را مثل آذربایجانی دادند. توبچی ساخلو قلعه جات را از بلوکات کوهپایه مشهد جوانان خوب مستعد انتخاب نمودند و تا حال تحریر عریضه هیچ نقص نمانده، مگر اسب که درین زمستان بسیار کم مانده و بسیار مشکل است که عوض اسقاط توبخانه و غلامان و عملجات و سواره خراسانی آذربایجانی موجود شود؛ اما هر چه نوکرهای آزموده خوب دارند همه را این جا در خدمت والی میگذارند و هر یک را خدمتی فراخور حال رجوع فرموده اند که عمده آنها عالیجاه مخدوم معظم کامکار کشیکچی باشی دام مجده العالی است؛ و عالیجاهان میرزا موسی نایب و میرزا محمدعلی و میرزا حسن و از سپاهی سهراب خان سرتیپ و قاسم خان قدیمی و صمصام سرهنگ و از ساخلو، علی اصغر خان عجم و ابوالقاسم خان عرب بطوری غریب و وضعی عجب. مخلص زاده سرکار صادق چون اسمش با رسم مطابق است خدمت همگی را میکند و اختصاصی جداگانه بسرکار کشیکچی دارد که هیچ ربط باین عوالم مانحن فیه ندارد.
امیزادگان عظام سیف الملوک میزا و سیف الدوله میرزا، دیروز که سه شنبه بود وارد شدند. حضرت ولیعهد روحی فداه به نواب سیف الدوله میرزا زیاده مرحمت فرمودند، زودتر طلبیدند و چنان اتفاق افتاد که هر جا نوازشی باو میشد تأدیبی بامیرزاده بزرگ میفرمودند، باین سبب دیشب که کمترین در خدمتشان بودم، حرفی جز تنفر از دنیا و توجه بعقبی مذکور نمیشد و گویا فرمانی از شاهنشاه دارند که عزم عتباب فرمایند و میفرمودند ولیعهد تخلف از فرمان همایون نخواهد کرد. کمترین باقسام مختلفه عرض نصیحت کردم، اما تعجب است که امیرزاده بزرگ را با آن که مورد ضرب بود طوع العنان تر و سهل القیادتر از نواب سیف الدوله میرزا دیدم که مورد نوازش و التفات بود و معهذا دیشب میفرمود: نه خراسان میخواهم نه آذربایجان میروم، نه یزد میخواهم. پدرم مرا حکما فرستاد هرگز نمیآمدم.
از قراری که کمترین میفهمم نواب سیف الملوک میرزا چون بلطف و قهر ولیعهد روحی فداه عادت قدیم دارد و بنصیحت پذیرفتن از کمترین هم عمرها خود گرفته است، عنقریب بهمان مراتب اولی و پله های بالا میرسد و دنیا و آخترش همین توجه سرکار ولیعهد است و بس. خلاف نواب سیف الدوله میرزا که سخن هاش حالا با این عالم ها ربط ندارد آن هم ان شاءالله تعالی خوب خواهد شد. انگور نو آورده ترش طعم بود.
والسلام